سفارش تبلیغ
صبا ویژن


 RSS  | Atom  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 92837 | بازدیدهای امروز: 23| بازدیدهای دیروز: 38
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
پیوندهای روزانه
مطالب قبلی
لینک های دوستان
لوگوی دوستان



















اشتراک
 
موسیقی وبلاگ

یاهو


امشب شب شهادت پیامبره ،‏ ماه صفر داره تموم میشه و شهر ما هم خلوت شده ...!!!!

دیشب دلم خیلی گرفته بود ،‏ توی خلوت خونه ، داشتم دور خودم میگشتم که چشمم به یه کاغذ افتاد یکی از شهدا خاطرات روزهای اخر شهادتش رو نوشته بود ،‏ گفته بود که 6 روز روزه قضا داشته و نیت ده روزه میکنه و روز ششم که تموم میشه شهید میشه . گفته بود که چندین بار ازش خواستم توی دفتر خاطراتم برام چیزی بنویسه ننوشته اون روز خودش گفت دفترت رو بیار تا برات یه چیزی بنویسم . و نوشت : 

بر  خاک مزار ما ،‏ آیید اگر روزی ، قران خدا خوانید باشور و نوا خوانید.

اخرین یاداشت همین شهید رو خوندم ، دیدم  نوشته :

غروب سرخ یاد آور غروب عمر انسانهاست و فردا عملیات است و انشاء الله در خون خود شناوریم . 

دلم گرفت ، گریه هام گونه هام رو نوازش داد ،‏ با خدا درد و دل کردم ،‏ چی میکشن اونائی که تو جبهه بودند و الان هستند ....

خدایا ، ما که مثل اونا نمی شیم ،‏ مدتها پیش سنگهای قبر بچه های شهید شهرمون را نگاه می کردم ، تاریخ تولداشون رو که دیدم از خودم خجالت کشیدم ،‏ 23،‏24،‏20،‏18،‏17 ووو...این سن اون بچه ها بود وما ......

خدایا ،‏دلم گرفته ،‏ دلم تو رو میخواد ‍‏، دلم خلوت تو رو میخواد،‏دلم ابوحمزه را میخواد، دلم مناجات شعبانیه رو میخواد ،‏خدای من ،‏خدای خوب من ،‏ منو اینجوری رها مکن ،‏ منو توی این لجنزار سرگردون نکن ،‏ تنها گریه تو آغوش تو میتونه منو آروم کنه ، نمی خوای آرومم کنی ؟؟؟؟

از رحمتت بعیده نکنی ،‏ ولی عیب نداره هر چی تو بخوای ،‏هرچی توبخوای ، هر چی تو....   




          (دوشنبه 87/12/5 :: ساعت 7:31 عصر)

چند روز پیش خدا توفیقی داد و با یکی از خوبای خدا هم کلام شدم . خیلی با هم صحبت کردیم و از همه چیز برام گفت ، انقلاب ، جنگ ، بعد از جنگ ، اسارت و امروز. از بچه های دیروز و اخلاص و صفاشون ،‏از  اون همه پاکی و خلوص . 

یه خاطره  تعریف کرد که خیلی جالب بود برام .  می گفت : توی روزهای اسارت ،در یه مقطع زمانی به بچه ها خیلی فشار وارد شده بود ، تبلیغات منافقین برا جذب اونا به سمت خودشون خیلی آزار  دهنده بود ووو .... .

  یه شب یکی از بچه ها همرزم شهیدش رو خواب دیده بود و از اون گلایه کرده بود که شما رفتید و به راحتی شهید شدید و ما رو تنها گذاشتید خودتون

 اونجا راحتید و اصلا به فکر ما نیستید که بدونید ما اینجا چی می کشیم . خلاصه کلی گلایه و حرف ،‏شهید در جواب تاملی کرده بود و گفته بود :

 قیامت سخته ، سخته ، سخته  .

 این رو اینجا اوردم که همه مون یادمون باشه ، امروزمون رو مدیون دیروز چه کسانی هستیم ....

 




          (یکشنبه 87/11/20 :: ساعت 12:19 عصر)

دیشب ،‏عزیزی مهمونم بود ، شب خوبی رو با هم گذروندیم ، شعرهای ناب و خاطرات خوب گذشته

بحث از یه دوبیتی شروع شد و من بعد از مدتها دوستی فهمیدم که اهل شعر و شاعری است . کم کم سراغ دفتر چه های قدیمی من رفتیم و شعرها و دست نوشته ها و......

از خودم خجالت می کشم ،‏ خسته ام از این همه عقب گرد ،‏ چه حال و روزی داشتیم ،‏حرفهائی که کلی ادم رو سر حال می کرد ،‏ راز و نیاز های تو ام با اشکهای که خیلی وقته دیگه از اونا خبری نیست

وای کجا بودیم کجا رسیدیم ، چرا ضمیر جمع رو بکار می برم نمی دونم ،‏ منظورم خودم هستم . خراب شدم خراب ....

کاش می شد همه زندگیم رو میدادم و یک جمله از اون حرفهائی رو دوباره خدا تو زبونم می گذاشت .

می نویسم ‍ ، یه روز اونا رو اینجا می نویسم ،‏ فقط یه جمله از یکی از نوشته ها یادمه که نوشته بودم

نمی دونم چی نوشتم و کی این حرفها رو تو زبونم گذاشت اما بی انصافیه که بگم خودم نوشتم و خودم گفتم .

خدای خوب من ، نمیشه دوباره به من یاد بدی اونجوری باهات حرف بزنم ،  نمیشه ‍ ،‏نمی خوای یه گناه کار رو در خونت ببینی ،‏پشیمونم ازتمام این سالهایی که مثل اون روزام نبودم ،‏ همه چیزم رو بگیر فقط احساس بندگی رو ازم نگیر ،‏احساس بندگی احساس بندگی ااحسسسساسسس بببندگگگگی




          (سه شنبه 87/10/10 :: ساعت 6:53 عصر)

دلم ‍، دلم گرفته .

از این دنیا سخت متنفرم ، از این چیزهایی که می فهمم و می بینم سخت متنفرم ،‏ کاش می شد ، کاش می فهمیدم چطور بعضی آ دمها اینقدر متفاوتند ، چطور بعضی ادمها اینقدر ساکت و ارومند . چطور بعضی ادمها نمی فهمند .

نمی دونم چی می خواستم بگم و الان چی دارم می گم ، خدا خیلی حکیمه و بزرگ و ما انسانها ..... واقعا هیچ چیزی نمی شه گفت راجع به خودمون .

منو از خودم رها کن تا دوباره جون بگیرم

شاید خلاصه کلام این باشه از خودم بدم می یاد . یه بنده و این همه ناسپاس ، یه بنده و این همه دهن کجی . نمی دونم نمی دونم از خودم کلافه و متنفرم . یعنی خدا این همه دهن کجی رو میبخشه؟. کاش می تونستم احساسم رو بیان کنم . خدایا خدایا منو ببخش ....

داره محرم هم میاد ،‏ خدایا این ماه رو ماه تزکیه و تطهیر قلب و روح و دل ما قرار بده . خدایا خدایا خدایا ...بحق حسین ما رو اونجوری  که خودت می خوای بار بیار و هدایت کن.

عمری در آرزوی وصال تو سوختیم

بایاد آ فتاب جمال تو سوختیم

ما را اگر چه چشم تماشا نداده اند

ای غایب از نظر به خیال تو سوختیم

ای شام عشق کی سپری می شوی که ما

در آ رزوی صبح زوال تو سوختیم . 




          (چهارشنبه 87/10/4 :: ساعت 1:14 عصر)

آموخته ام... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
. آموخته ام... که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بیشترین کارها و وظایف را باید انجام دهم
.آموخته ام... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال .بالا رفتن از کوه هستیم
.آموخته ام... که فرصتها هیچ گاه از بین نمیروند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست رفته ما را تصاحب خواهد کرد
.آموخته ام... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
.آموخته ام... که لبخند ارزانترین راهی است که میتوان توسط آن نگاه را وسعت داد
.آموخته ام... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آن را انتخاب کنم

باور کنید
باور کنید ، نیروی آدمی ، بی کران است.
باور کنید ،هیچ کاری از اراده آدمی خارج نیست
باور کنید ،که از عشق آفریده شده اید ، پس عشق را بیافرینید.
باور کنید ،خورشید به خاطر شما ، طلوع می کند.
باور کنید ،خدا هیچگاه از بندگانش ناامید نمی شود ولی بندگان او چرا!
باور کنید ، لایق بودن هستید.
باور کنید ، که اکنون مهم ترین لحظه است.
باور کنید ، که روح شما قدرت صعود به ماوراء را دارد.
باور کنید ، که شما هم می توانید
و تمام باورهای خود را از ته دل باور کنید تا زندگی ، شما را باور کند!

خدا روز بدون رنج، بدون خنده، بدون اندوه، وآفتاب بدون باران وعده نداده است. اما او توان پایداری در آن روزها ، و وعده تسلی پس از اشک و چراغ راه را داده است

روزنه های امید رادردل تاریکمان روشن کن




          (دوشنبه 87/9/11 :: ساعت 4:0 عصر)

<   <<   6   7   8   9      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ