سفارش تبلیغ
صبا ویژن


 RSS  | Atom  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 92863 | بازدیدهای امروز: 1| بازدیدهای دیروز: 48
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
پیوندهای روزانه
مطالب قبلی
لینک های دوستان
لوگوی دوستان



















اشتراک
 
موسیقی وبلاگ

یاهو


به بهانه شهادت امام مظلوممان ، سرگشاده به اقای ضرغامی  :

آقای ضرغامی از ماست که بر ماست

امشب شب شهادت امام غریب سامراست ، هادی ، امام مظلومی که حتی به حرمش نیز رحم نکردند

امروز پس از ماهها و شاید سالها به برکت لطف و عنایت امام هادی توفیقی حاصل شد تا پای روضه حاج مجید بنی فاطمه گوشه چشمی تر کنیم .

دیشب از خانمم شنیدم که بحث او و چند نفر دیگر در یکی از وبلاگهای بلاگفا راجع به اهانت به مولا به انجا کشیده که یک نفر نظر داده است که چقدر ما به خرافات اعتقاد داریم و پاسخ دندان شکن همسرم را هنوز که هنوز است تحسین می کنم که نوشته بود هنوز یک سردرد نگرفته اید تا هزاران نذر و نیاز کنید و تبدیل به عابد و زاهد و مسلمانا بشوید و از همین ائمه شفا بخواهید و انها هستند که معدن کرمند و شما را نجات میدهند .

دلم خیلی گرفته ، حاج مجید میگه همیشه ما میگفتیم کاش مدینه بودیم و توی کوچه های بنی هاشم مادر را حمایت می کردیم اما امروز سخت غافلیم و در اثر غفلت ما امامان را ، فرزند همان بانویی که ارزوی بودن در حیاتش می کنیم را توهین می کنند و بی تفاوتیم . هرچند سخت اعتقاد دارم به این موضوع که" الباطل یموت بترک ذکره " اما اگر ننویسم چه کنم برای تسکین این درد و این زخم که بر سینه نشسته است .

دیروز حرم مولایمان را منفجر کردند و ما نشستیم و فراموش کردیم فردا در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ام القری جهان اسلام به بهانه خنداندن مردم نام" نقی " را با ان لحن تمسخر امیز بیان کردند و ما خندیدیم و رفتیم و امروز ....

بگذار نگویم که گفته اند از ماست که بر ماست .

روی سخنم با شماست برادر ارجمند و بزرگوار جناب اقای ضرغامی ، شما که درد دین دارید . شما که مدیریت صدا و سیمایی را بر عهده دارید که رهبر فرزانه مان از ان رضایت ندارند . شنیده ام که مهندس مکانیک هستید و قطعا باید حافظه تان خوب باشد . سریال پایتخت را یادتان هست . در ان سریال یک نفر نامش نقی بود و اقای علیرضا خمسه هم نقش پیر مردی را بازی می کرد ،‌ یادتان هست ؟؟؟

ان روزها تکه کلام او باب تمسخر همه شده بود خدا من را ببخشد چند باری هم من این کلمه را به غفلت با همان لحن تمسخر امیز تکرار کردم اما روزی فکر کردم گفتم چرا نام نقی را اینگونه تمسخر کنیم مگر نه این که این نام نام امام معصوم است . بارها و بارها خواستم مطلبی بنویسم و از این سریال انتقاد کنم اما .....

جناب ضرغامی اگر ان روز شما و همکارانتان انگونه نام نقی را لقلقه زبان مردم کوچه و بازار نمی کردید تا بخندند و لذت ببرند امروز لجنهای خارج نشین جرات این جسارتها را نداشتند . کجا هستیم ما و شما و چه می کنیم ،‌ حوزه فرهنگ بسیار وسیع و گسترده است و اثرات هر حرکتی چه مثبت و چه منفی در دراز مدت مشخص می شود خدا کند این توهین اخیر ریشه در توهین دو سال پیش مجموعه تحت مدیریت شما نداشته باشد و گرنه وای بر ما و وای بر شما که سخت زیانکار هستیم . خلاصه جناب مهندس ازماست که برماست . خسته نباشید ،   

 




          (جمعه 91/3/5 :: ساعت 12:10 صبح)

سلام با تاخیر من را بپذیرید

ببخشید هر چند می دانم اینجا هیچ خواننده ثابتی نداره اما پس از اون قول ابکی باید عذر خواهی کنم که نتوانستم به همین ابکی هم وفا کنم .

مدتهاست دلم می خواد بنویسم اما نشد . امروز خیلی دلم تنگ نوشتن شد و برای همین از این فرصت استفاده کردم و اومدم اینجا تا چند جمله ای ینویسم . مطلب امروزم شاید طولانی بشه اما از دوبخش تشکیل میشه اول اشک بعدش هم لبخند . من را ببخشید که اشکتون رو در میارم .

اما اشک :

باز هم روز مادر و قصه غصه قدیمی و بی مادری من . دیشب کلی دلم هوای مادر داشتن کرده بود . چقدر روز بدیست این روز مادر برای انان که مادرشان را به اسمانها سپرده اند و من ....

نمی دانم هیچ چیز مانند اشک نمی تواند ارامم کند . اما مدتهاست که تمرین اشک نریختن کرده ام و چه سخت سنگ دل شده ام من .

و چقدر بیزارم از این سنگ دلی . یادم است ابتدای فیلم هنر پیشه نوشته بود انکس که می گرید یک درد دارد و انکس که می خندد هزار درد

من میخواهم بگویم که گریه بی مادری هزاران هزار درد است و من سرشار از دردم . چقدر مصداق دارد اینجا ان بیت که : سرشارم امشب ... گوشه سمت راست وب لاگم نوشته است : " قافله شهدا برگزار می کند : نامه ای به مادر یک شهید " و من نمی دانم برای مادر مادر شهیدم امشب در سالروز تولد بانوی دو گیتی چه بنویسم و مگر می شود نوشت و چه باید نوشت . برای تسکین دردهایم تنها شاید نثار ایات زیبای  یس به روح مادری که در قلبم جاودانه است مرحم باشد همین و دیگر هیچ و برای مادرم تنها همین یک جمله شاید کافی باشد از دوری و دلتنگی که مادر جاودانه ام دوستت دارم .

ببخشید و اما لبخند :

یکی از دوستان که مثل من با درس و مشق قهر بود یک روز داشت خاطره کنکور دادنش را تعریف می کرد و می گفت زمان ما کنکور تنها در مراکز استانها برگزار می شد و ما مجبور بودیم برای امتحان بریم مرکز استان . روز قبل از کنکور حرکت کردیم و رفتیم شیراز و شب را در منزل یکی از دوستان استراحت کردیم و ساعت را روی 6 صبح گذاشتیم که بیدار بشیم و بریم امتحان کنکور بدیم صبح که ساعت زنگ زد همگی به اتفاق تصمیم گرفتیم نریم امتحان بدیم و سال دیگه یه رشته دیگه ثبت نام کنیم که امتحانش عصر باشه و نخواهیم صبح زود بلند شیم .

القصه این شده حکایت امتحان دکتری دادن ما ،‌ قبل از عید که امتحان دانشگاه ازاد بود و ما متاسفانه بعلت عدم هماهنگی گرایش ما با باگرایش امتحانی تصمیم گرفتیم بلند شیم و از خیر امتحان بگذریم . عصر هم که کلا بی خیال همه چیز شدیم و...

اما بعد امتحان دکتری دولتی . بنده و عیال مربوطه تصمیم گرفتیم که صبح زود بلند شیم و اول من ایشون رو به حوزه امتحانی برسونیم و بعد خودمون بریم امتحان بدیم ساعت موبایل رو روی ساعت 6 صبح تنظیم کردیم و بعد از استراحت فراوان تصمیم گرفتیم که امتحان رو بی خیال و سال اینده با امادگی کامل بریم امتحان بدیم .ظهر هم از سوز دل دوستانی که قرار بود وزارت علوم ناهارشون بده و نداده بود جاتون خالی رفتیم و یک کباب شیشلیگ شاندیز زدیم به بدن و کلی زیان اقتصادی کردیم تا دفعه دیگه یادمون نره که بله ...

الغرض اینکه این هم ما و امتحان دکتری و ناهار و کلی خنده بعدش از خودمون .

 




          (شنبه 91/2/23 :: ساعت 10:4 عصر)

سلام دوستان

سال نوتون مبارک

خیلی دیر به دیر میام نه ،‌ راست میگید بهتون حق میدم. راستش چندین دلیل داره ،‌یکیش اینه که کمتر وقت می کنم مطلب بنویسم ،‌یکیش اینه که خیلی سرم شلوغه و از همه مهمتر اینه که دلم میخواد اینجا مطلبی رو بنویسم که ارزش خوندن داشته باشه اما ظاهرا باران عزیز از این وضعیت ناراحت هستن و من مجبورم که چند کلمه ای برای خالی نبودن عریضه بنویسم . باید دید سال جدید خدا چی میخواد . توی این سایتهای در و پیتی که ادم میره می بینه تنها برای اینه که رفع بیکاری بشه ،‌یکی کارمند اداره است و خدا بده برکت ، یکی... و یکی و...

ما هم که کارمند بخش خصوصی و از صبح تا شب باید جون بکنیم و اعصاب خودمون رو خورد کنیم تا چرخهای صنعت کشور رو بگردونیم و جهاد کنیم و ... وقت سر خواروندن نداریم چه برسه به وب بروز کردن اما شاید سال جدید یه مقدار وقت بذارم برای این وب لاگ و یا اینکه یه لاگ جدید راه اندازی کنم که اگه این اتفاق افتاد شاید به اطلاع دوستان رسوندم اما اخیرا بعلت ورود به فضای جدید تصمیم گرفتم یه سایت راه اندازی کنم که دومینش را هم ثبت کردم . فعلا بمونه .

خوب سال 90 با همه خوبیها و بدیهاش هم تموم شد و ما موندیم و سال جدید که باید ببینیم خدا چی میخواد . سخت مصمم به ادامه تحصیل هستم انشاءالله که خدا هم کمک کنه و برنامه ام ردیف بشه . راستش پیش از عید دانشگاه ازاد امتحان دادم که بعلت درس نخوندن و همچنین عدم مطابقت گرایش رشته ام با رشته ثبت نامی هیچ اثری در خرج کردن 90 هزار تومان پول زبون بسته ندیدم و نمی بینم . اخه گرایش ساخت و تولید در مقطع دکتری تنها در چند تا از دانشگاههای دولتی ایران وجود داره که اون هم برای از ما درس خون ترها است ما باید دنبال جاهای دیگه بگردیم . خوب برای سال جدید فکر کنم کافی باشه . امیدوارم که دوستان ببخشن که وقتشون رو با این مزخرفات گرفتم اما ممکنه اینها برای عده ای جالب باشه خدا رو چه دیدی شاید خزعبلات ما بدرد یک خورد .




          (چهارشنبه 91/1/2 :: ساعت 11:20 عصر)

سلام

نمی دانم امشب چرا دوباره پس از مدتها دوباره امده ام تا اینجا بنویسم ولی قبلا هم گفته ام گاهی اگر انسان ننویسد می میرد

این روزها دوباره فضای کشور بوی انتخابات گرفته تا بوی تعفن سیاست سخت مشام اخلاق را بیازارد. خسته ام از سیاست سخت خسته .

این هفته پس از ماهها دوباره توفیقی حاصل شد تا گمنامان شهیر ملکوت در کهف الشهدا را زیارتی کنم

چقدر این فضا روح میدهد به انسان ، چقدر می تواند انسان را تا یک هفته انسان را سرزنده کند .

انان که نچشیده اند چه می دانند که در اینجا چه نهفته دلم سخت هوای تنفس هوای غار کوچک شهدا کرده است .

کاش می توانستم و توانی و همتی بود تا دوباره مرغ زندانی روح بال و پر بگیرد و برای پریدن پر پرواز بگیرد .

دلم سخت کربلا می خواهد و سخت تر مدینه . خسته ام از این همه غفلت که به ان دچار شده ایم . مرغ جانم جرعه ای اخلاق می خواهد

پیاله ای از روشنای افتاب اهل بیت این جان خسته را نوازش می کند و پس فردا جمعه است و شاید ....

میخواهم برای اقایم بنویسم ، شاید او این گرفتگی را به این دل هدیه کرده تا چند جمله ای را پس از ماهها و شاید هم سالها برایش

درد دل  بنویسم ....

مولای خوب من ، فردا پنج شنبه است و فردایش جمعه و کاش بیائید شما .

مولای غریب من ، برایمان دعا کن ، دردهایمان را چاره باش ،‌ برای بی کسیمان ،‌ برای بودنمان ،‌بدون تو ،‌ برای تنفسمان در فضای الوده غفلت

برای انچه که خود می دانیم و فراموش کرده ایم که شما نیز میدانید ، برای همه و همه دعا کن و چاره اندیش باش

مولای مهربان من ،‌ دلم به حال خودم می سوزد ،‌ به حال تنهائیم در حضور شما ،‌ به حال انچه می خواهم به شما بگویم و زبانم یاری نمیکند

بحال انجه که در ان فرو رفته ام ، برای اشکهایی که سخت بهانه جاری شدن گرفته و گویی شما اذن ان را صادر نکرده اید ،‌اری میدانم که من 

لایق این همه ندیده اید ،‌اما دلم را که می خوانید ...

مولایم ،‌ دوستی برایم نوشت که معلمم به خط فاصله می گفت خط تیره ،‌ می دانست که فاصله چه به روز ادم می اورد ،‌برای انچه که از

فاصله با شما نصیبمان شده دعایمان کن ، به خاطر خدا ،‌ بخاطر انچه که می دانی و میدانیم و هیچ کس نمی داند ،‌دعا گویمان باش در

پیشگاه داننده اگاه و ضامنمان باش بر سلامت نفسفان و روحمان تا همیشه عاشق شما بمانیم نه به زبان که در عمل و میدانم خسته

هستید از حرفهای بی عملمان و دعاهایی که برایمان کرده اید .

مولا قلبم امشب تند می زند ،‌عزیز قلبهای شیعه ، دردهایمان را تنها تو چاره ای و چاره بدیهایمان تنها شما هستید شاید شمشیرتان و

شاید هم کلامتان ، برای چاره ما نه ، اما بخاطر دل تنگی خود در انتقام داغ مادرت بیا بیا بییییییییییا.




          (چهارشنبه 90/8/4 :: ساعت 11:59 عصر)

مدتیه یه چیزی توی گلوم مونده و میخوام بنویسمش اما متاسفانه وقتش کم پیدا میشه که بتونم سر دل استراحت اینجا بیام و چند جمله ای بنویسم

چند وقت پیش یه ماموریت کاری داشتم به کشور روسیه و اونجا توفیق اجباری شد به میدان سرخ مسکو سری بزنم

اون چیزی که بیشتر از زیباییهای اونجا توجه من را بخودش جلب کرد مزار سر باز گمنام بودکه توی میدان سرخ دفن شدن

توجه مردم و جوانها و بویژه قدر دانی از اونها خیلی برام جالب بود . اینکه هر روز تاج گلهای زیبایی روی این یادمان گذاشته میشه .

اینکه مردم مسکو بخصوص پیران اونجا با چه حالتی به این یادمان تعظیم میکنند

اینکه در کشوری که امار مصرف سیگار و مشروباتش در دنیا اوله مردمش حتی در حالت مستی قدردان زحمات و جان فشانی سربازان وطنشون هستن برام تعجب انگیز بود و سئوال بر انگیز اینکه انها چه کرده اند که مردمشان اینگونه بار امده اند .

این روزها فضای کشور پر است از هیاهوی سیاسی در رابطه با بحث حجاب و عفت اجتماعی . انصافا هم حق همین است که برای این معضل چاره ای اندیشیده شود تا شاهد این همه بی عفتی و گستاخی نباشیم و در خیابانها صحنه هایی را می بینیم که در هیچ کشور اسلامی دیده نمی شود . همه این مسائل را قبول دارم که این انسانها مقصرند وباید برای مقابله با انها چاره ای اندیشیده شود اما یک سئوال اساسی هم دارم که امیدوارم صاحبان علم و قلم به ان بپردازند و ان این است که ما چه کاری میبایست انجام میدادیم که نداده ایم و امروز متاسفانه جامعه ما به این وضع کشیده شده است .

دور شدن از فرهنگ ایثار و شهادت برای جامعه ما سم مهلکی است که بیشتر از همه در فرار دادن مردم از این فضا سیاسیون مقصر بوده و هستند . البته به نظر من .

امیدوارم که خداوند توفیقمان بدهد و بتوانیم ادامه دهنده راه شهدا باشیم .

می خواستم تصاویری چند از انچه که دیده ام در مزار سر باز روسها را بیاورم و تصاویری هم از گلزار شهدای شهرمان را در کنار ان که متاسفانه نتوانستم . شاید مقایسه این دو تصویر عبرت امیز باشد . برای همه ما . اما در هر حال شماخودتان تصورکنید که چگونه است .




          (سه شنبه 90/4/28 :: ساعت 1:39 عصر)

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ