سفارش تبلیغ
صبا ویژن


 RSS  | Atom  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 92512 | بازدیدهای امروز: 15| بازدیدهای دیروز: 27
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
پیوندهای روزانه
مطالب قبلی
لینک های دوستان
لوگوی دوستان



















اشتراک
 
موسیقی وبلاگ

یاهو


سلام با تاخیر من را بپذیرید

ببخشید هر چند می دانم اینجا هیچ خواننده ثابتی نداره اما پس از اون قول ابکی باید عذر خواهی کنم که نتوانستم به همین ابکی هم وفا کنم .

مدتهاست دلم می خواد بنویسم اما نشد . امروز خیلی دلم تنگ نوشتن شد و برای همین از این فرصت استفاده کردم و اومدم اینجا تا چند جمله ای ینویسم . مطلب امروزم شاید طولانی بشه اما از دوبخش تشکیل میشه اول اشک بعدش هم لبخند . من را ببخشید که اشکتون رو در میارم .

اما اشک :

باز هم روز مادر و قصه غصه قدیمی و بی مادری من . دیشب کلی دلم هوای مادر داشتن کرده بود . چقدر روز بدیست این روز مادر برای انان که مادرشان را به اسمانها سپرده اند و من ....

نمی دانم هیچ چیز مانند اشک نمی تواند ارامم کند . اما مدتهاست که تمرین اشک نریختن کرده ام و چه سخت سنگ دل شده ام من .

و چقدر بیزارم از این سنگ دلی . یادم است ابتدای فیلم هنر پیشه نوشته بود انکس که می گرید یک درد دارد و انکس که می خندد هزار درد

من میخواهم بگویم که گریه بی مادری هزاران هزار درد است و من سرشار از دردم . چقدر مصداق دارد اینجا ان بیت که : سرشارم امشب ... گوشه سمت راست وب لاگم نوشته است : " قافله شهدا برگزار می کند : نامه ای به مادر یک شهید " و من نمی دانم برای مادر مادر شهیدم امشب در سالروز تولد بانوی دو گیتی چه بنویسم و مگر می شود نوشت و چه باید نوشت . برای تسکین دردهایم تنها شاید نثار ایات زیبای  یس به روح مادری که در قلبم جاودانه است مرحم باشد همین و دیگر هیچ و برای مادرم تنها همین یک جمله شاید کافی باشد از دوری و دلتنگی که مادر جاودانه ام دوستت دارم .

ببخشید و اما لبخند :

یکی از دوستان که مثل من با درس و مشق قهر بود یک روز داشت خاطره کنکور دادنش را تعریف می کرد و می گفت زمان ما کنکور تنها در مراکز استانها برگزار می شد و ما مجبور بودیم برای امتحان بریم مرکز استان . روز قبل از کنکور حرکت کردیم و رفتیم شیراز و شب را در منزل یکی از دوستان استراحت کردیم و ساعت را روی 6 صبح گذاشتیم که بیدار بشیم و بریم امتحان کنکور بدیم صبح که ساعت زنگ زد همگی به اتفاق تصمیم گرفتیم نریم امتحان بدیم و سال دیگه یه رشته دیگه ثبت نام کنیم که امتحانش عصر باشه و نخواهیم صبح زود بلند شیم .

القصه این شده حکایت امتحان دکتری دادن ما ،‌ قبل از عید که امتحان دانشگاه ازاد بود و ما متاسفانه بعلت عدم هماهنگی گرایش ما با باگرایش امتحانی تصمیم گرفتیم بلند شیم و از خیر امتحان بگذریم . عصر هم که کلا بی خیال همه چیز شدیم و...

اما بعد امتحان دکتری دولتی . بنده و عیال مربوطه تصمیم گرفتیم که صبح زود بلند شیم و اول من ایشون رو به حوزه امتحانی برسونیم و بعد خودمون بریم امتحان بدیم ساعت موبایل رو روی ساعت 6 صبح تنظیم کردیم و بعد از استراحت فراوان تصمیم گرفتیم که امتحان رو بی خیال و سال اینده با امادگی کامل بریم امتحان بدیم .ظهر هم از سوز دل دوستانی که قرار بود وزارت علوم ناهارشون بده و نداده بود جاتون خالی رفتیم و یک کباب شیشلیگ شاندیز زدیم به بدن و کلی زیان اقتصادی کردیم تا دفعه دیگه یادمون نره که بله ...

الغرض اینکه این هم ما و امتحان دکتری و ناهار و کلی خنده بعدش از خودمون .

 




          (شنبه 91/2/23 :: ساعت 10:4 عصر)


لیست کل یادداشت های این وبلاگ