این روزها حسابی دلم هوایی شده ،نمی دونم چرا ، فاطمیه برا من کلی خاطره بدنبال داره ، یادش بخیر شبهای فاطمیه مشهد ....
امروز خیلی دلم هوای اون روزها رو کرده و سخت دلم گرفته ،اما مدتیه میخوام یه چیزایی اینجا بنویسم که وقتش پیدا نشد در نتیجه چون تعداد اون چیزها زیاد شد همه رو توی یه پست میارم ببخشید اگه طولانی میشه :
1- دو روز پیش با یکی از دوستای قدیمی درد و دل میکردیم و کار به روزهای جنگ رسید یه سئوال ازش پرسیدم که : سید اگه زمان جنگ توی جبهه بودی فکر می کردی شهید میشدی؟ اون بنده خدا جوابم رو داد اما خودم هنوز برای خودم جوابی پیدا نکردم ، راستی شما چی فکر می کنید ؟ ممنون می شم نظرتون رو بگید
2- چند وقت پیش یه جایی مهمون بودم ومیزبان عزیز شبکه فارسی ون را نماشا میکرد و من از اون موقع دارم به این اشتیاق مردم به این شبکه فکر میکنم ،و اینکه پشت پرده این شبکه کیه ؟ و اینکه چرا هیچکس جلوش رو نمی گیره و هیچکس به فکر نیست که یه پارازیت روی این شبکه بندازه ، اخه همه چیز رو توی این سریالهای لعنتی این شبکه نشونه رفته . غیرت ووووو
بابا تو رو خدا هرکی صداش رو میشنوند بگه که یکی به داد فرهنگ و دین این مملکت برسه و یه راهی برای این شبکه بکنه .و دست به یک کاری بزنه . نا خدا گاه یادم به حرفهای سالهای دور رهبر عزیزمون راجع به تهاجم فرهنگی افتاد و زیر لبم گفتم ببین اقا از کی کجا رو میدید و ما بی خیال بودم و هنوز نیز که باشیم . البته باید این موضوع را بعلت اهمیتش تو یه پست دیگه بهش مفصل بپردازم .
3- شنبه این هفته بود که می خواستم دور از جون شما برم شیراز پرواز ساعت 6 صبح بود که ما سوار شدیم خلبان محترم اعلام نمودند که یکساعت تاخیر داریم من هم که کثیر السفر هستم و سابقه پروازهای صبحگاهی رو داشتم برای اولین بار بر طبق عادت دوست همیشگی همسفرم تصمیم گرفتم روابط عمومی خودم رو قوی کنم و با بغل دستیم ارتباط برقرار کنم اخه میدونید که دنیا دنیای ارتباطاطه
بهش گفتم که معمولا پروازهای صبح مهر اباد اینجوریه و ترافیک باند زیاده و تاخیر داره .
چشمتون روز بد نبینه ساعت هشت و نیم بود که مهماندار محترم دوباره اعلام کردند که اقا جان باید پیاده شید و هواپیما نقص فنی داره منهم که از بچکی شر بودم بهش اعلام کردم که داداشم چی رو پیاده شیم یه مسئول بیاد به مردم توضیح بده که این چه وضعیه سه ساعت اینجا موندن و ما پیاده نمی شیم . خلاصه عده ای پیاده شدن و ما پیاده نشدیم و کم کمک داشتیم تصمیم می گرفتیم که تا خلاصه بیشتر از این سبک نشدیم ما هم پیاده شیم که دیدیم ای بابا اعلام کردند که مسافرا رو سوار کنید . خیلی جالبه صدای سر مهماندار هم بلند شد . خلاصه بگم چند نفر هم دیگه سوار نشدن و رفتن خونه ووو .... اما من واقعا یه چیز فهمیدم و اون هم اینکه مردم ما عجب مردم خوبی هستند نجیب و سر بزیر حیف که کسی نیست که قدر اینها رو بدونه . البته در بحث سر بزیری باید بگم که چون اکثر مسافرای این هواپیما شیرازی بودن احتمالا حوصله نداشتن و خسته بودن از اینکه بپرسن اقا این چه فیلمیه که سر مردم میارید ......