امشب به اندازه تمام اسمونهای ابری دلم گرفته .
عزیزی با خنده میگفت حتما سنگین خوردی ...، راست میگه خیلی خوردم ، اماباز هم می فهمم که این تنگی دل از این همه خوردن حجمش بیشتره .
نمی دونم چرا و چی مینویسم ، باز دلم برا دل بستگیهام تنگ شده ، باز دارم غصه میخورم که تا قیامت برا دیدن اونا صبر کردن خیلی سخته ، چی بگم و چی میگم ، اما دلم یه گریه بلند میخواد ، دلم یه مجلس روضه میخواد ، کم کم داره بوی محرم میاد ، عرفه ، پیرهن سیاه ، مجلس عزای حسین ، چه اسم خوبی برام انتخاب کردن بابا و مامانم ، همیشه دوست داشتم این اسم رو ....
من از کودکی عاشقت بوده ام
پناهم بده گرچه الوده ام
مرانم به هنگام پیری زپیش
که صرف تو کردم جوانی خو یش