امشب باز چقدر دلم هوای نوشتن کرده است .
دوباره اون همدم همیشگی سراغم اومده و من موندم و اون .
دیروزا میخواستم برا امام رضا بنویسم اما نشد .اینترنت مشکل داشت . توفیق نبود
و امشب که می شه من نمی تونم . دنیاست دیگه اون روزی که تو می تونی زمینه مساعد نیست ، اون روزی که زمینه مساعده تو نمی تونی . خنده داره نه ...
همین چند کلمه شاید اندکی از عطش سینه ام کم کنه و من رو اروم کنه ، چقدر دلم تنگه ، چقدر به تنهائی احتیاج دارم ، بسه دیگه ، انگاری یه کسی انتظارم رو میکشه ، انتظار سخته بذار منتظرشون نذارم . یا علی ...
دلم خیلی از این حال و روزم بیزار شده ، کاش می تونستم که یه فکر به حال خودم کنم و از شر این همه گرفتاری خودم رو رها کنم ، یه سر به بچه ها زدم و برگشتم ، حالا من هستم و یه صفحه کلید که حرفهای دل یه ادم دل خسته رو تایپ می کنه تا فردا تو چی می خونی و من به کجا برسم ، انگار اون عطش یه ساعت پیشم دیگه خشکیده ، دلم خیلی می خواد بنویسم ، هیچی مثل نوشتن نیست ، اما انگار دیگه کلمه ها باهام قهر کردن و یاریم نمی کنن ، باشه برم این هم از قسمت من و پیشونی این وب لاگه ، خنده داره این روزگار من . فعلا تا بعد ، یا علی ....