سلام برادر.
دلنوشته هايت را خواندم.مثل هميشه صادقانه بود. دلنوشته هايي که حلقه اي از اشک را به چشمانم هديه نمود...
بي اختيار به سمت ديوان پر از رمز و راز خواجه ي عرفان شهرمان شيراز رفتم و نيت نمودم تا او در باره دلنوشته هايت اظهار نظر نمايد.
گشودم،آمد:
گر از اين منزل ويران به سوي خانه روم
دگر آنجا كه روم عاقل وفرزانه روم
زين سفر گر به سلامت به وطن باز رسم
نذر كردم كه هم از راه به ميخانه روم
تا بگويم كه چه كشفم شد از اين سير و سلوك
به در صومعه با بربط و پيمانه روم
آشنايان ره عشق گرم خون بخورند
ناكسم گر به شكايت سوي بيگانه روم
بعد از اين دست من و زلف چو زنجير نگار
چند و چند از پي كام دل ديوانه روم
گر ببينم خم ابروي چو محرابش باز
سجده شكر كنم وز پي شكرانه روم
خرم آن دم كه چو حافظ به تولاي وزير
سرخوش از ميكده با دوست به كاشانه روم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
يا علي . . .